اساس تحلیل آقای حسینیان، از آن زمان تا به امروز، انتساب غیرمستند و دلبخواه گرایشهای سیاسی به متهمان و بازجویان قتلهای زنجیرهای است. طبق تحلیل وی، در میان سه متهم اصلی قتلهای زنجیرهای، سعید امامی منتسب به جناح راست و مصطفی کاظمی (موسوی) و مهرداد عالیخانی (صادق) منتسب به جناح چپ و هوادار افراطی آقای خاتمی بودند. قتلها کار کاظمی و عالیخانی بود و سعید امامی هیچ دخالت و مشارکتی در آن نداشت. اطرافیان رئیسجمهور او را بیگناه دستگیر کردند و کشتند. بدینسان، پدیدهای قتلهای زنجیرهای توطئه «چپها» و هواداران دولت خاتمی در وزارت اطلاعات علیه نیروهای اصولگرای این وزارتخانه جلوهگر میشد.
به سخنان آقای حسینیان در مدرسه حقانی (1378) توجه کنیم:
«قبل از این که این قتلها آغاز بشود، من بیوگرافى آقاى... سید مصطفى کاظمى یا به اعتبار ما آقاى موسوى (موسوى شیرازى) [را میگویم]. آقاى موسوى بچه استان فارس است... ایشان معروف بود در همان زمان از بچه هاى چپ استان فارس هست... در وزارت هم که بود معروف بود به چپگرایى. در جریان انتخابات به شدت از جناب آقاى خاتمى حمایت مى کرد و این حمایت هم به قدرى افراطى شده بود که بعد دیگر حتى طرفداران خود آقاى خاتمى هم ناراحت مى شدند... سعید اسلامى به قول خود اینها مخالف رئیس جمهور بود... ایشان کارهاى هم نبود در این اواخر و در زمان وقوع قتلها ایشان به عنوان مشاور بود، مشاورى هم که دیگر منزوى شده بود و کسى هم استفادهاى از او نمى کرد. کسى که مسئول بود و پرونده حق داشت دستش باشد خود آقاى موسوى بود که این پرونده ها را به دست مى آورد به عنوان معاونِ معاون امنیت. به هر حال ایشان دستگیر شد و مدتى بعد هم آمدند و اعلام کردند که آقا خودکشى کرده...
بازجوهاى اینها چه کسانى هستند؟ دو نفر از بچه هاى چپ وزارت اطلاعات. من حالا کارى ندارم به سابقه اینها. من خوب مى شناسم این دو نفر را. یک نفر به نام مجتبى و یک نفر به نام مهدى... این دو نفر از بچه هاى چپ وزارت اطلاعات هستند. چه طور شما این پروندهاى را که این قدر حساس هست داده اید دست بچه هاى چپ؟ ... بعد از این حرفها آمدند یک راستى را هم انتخاب کردند. کسى را انتخاب کردند، یک فردى را که با این آقاى سعید اسلامى دشمن خونى بود... وقتى من اعتراض کردم به آقاى نیازى که چرا شما آمدید این بازجوها را گذاشتید؛ ایشان فرمودند که درست است اینها چپ هستند اما چپهاى متدین هستند. گفتم: برادر، من نمى گویم بىدین هستند، وقتى که من از یک جناحى باشم دلم نمى خواهد علیه جناح خودم در بیاید. هر چند هم متدین باشم، نمى روم دنبال آن براى کشف...»
آقای حسینیان در میان متهمان قتلهای زنجیرهای یک چهره اصلی را مسکوت میگذارد تا تصویر «جناحی» را که از پرونده ساخته فرونریزد. مهرداد عالیخانی (صادق) یکی از سه چهره مؤثر، و مؤثرترین فرد در اجرای قتلهای زنجیرهای، بود و تمامی قتلها با مشارکت و هدایت و حضور مستقیم فیزیکی او انجام شد. تحلیلهای ارائه شده از سوی «صادق» نقش اصلی در انتخاب سوژههای قتلها داشت و رهبری و هدایت عملیات نیز با شخص او بود. او همان کسی است که رهبری در جلسه سران سه قوه (اوّل تیر 1378) وی را عنصر مهم در کشف ارتباطات خارجی پرونده قتلها میخوانند:
«بهنظرم میرسد تمام نیرو را باید روی صادق [مهرداد عالیخانی] متمرکز کنیم. موسوی [سید مصطفی کاظمی] را جذب کردهاند. اما صادق نفوذ کرده است. این نفوذی است. یکی از سررشتههایی که میتوانید جلو بروید این آقاست و خیلی مهم است. این تیپ کار که انجام داده، جمعآوری کرده، خانه امن و تشکیل نیرو در آلمان داده، این کار یک سرویس است. برای ما که این کارها را نکرده. پس برای یک سرویس کرده که باید بگردید دنبال آن.»
صادق (مهرداد عالیخانی) به جناح راست منتسب بود و نزدیکترین روابط را با سعید امامی داشت حتی در زمانی که سعید امامی در مقام مشاور وزیر از مسئولیتهای اجرایی معاونت امنیت برکنار بود. صادق به خانواده عالیخانی تعلق داشت. پدرش، علیاصغر عالیخانی، پسرعمه دکتر علینقی امیرعالیخانی (معروف به دکتر عالیخانی) دولتمرد و وزیر سرشناس حکومت پهلوی دوّم و دوست و معاون امیر اسدالله علم، نخستوزیر و وزیر دربار و نفر دوّم حکومت پهلوی دوّم، بود. علینقی عالیخانی و برادرانش، مسعود و محمدباقر، نزدیکترین روابط را با سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و اسرائیل داشتند. برادر کوچک، مسعود امیرعالیخانی (عالیخانی)، تحصیلات خود را در رشته کشاورزی در اسرائیل به پایان برد و از آن پس چهره اصلی شبکه سرویس اطلاعاتی اسرائیل در ایران بود. درباره ارتباطات مسعود عالیخانی با «سرویس زیتون» (موساد) اسناد متعددی موجود است. آقای حسین شریعتمداری در سرمقاله 8 بهمن 1381 روزنامه کیهان به خویشاوندی نزدیک مهرداد عالیخانی (صادق) با مسعود عالیخانی، عضو برجسته شبکه «زیتون» (موساد) در ایران، اشاره کرده است.
از سوی دیگر، آقای حسینیان برای ارائه تصویر بسیط خود از تقابل دو جناح سیاسی در پرونده قتلهای زنجیرهای، تمامی بازجویان را «دو خردادی» خوانده است. از میان سه گرداننده پرونده قتلهای زنجیرهای، آقایان مجتبی بابایی و مهدی قوام منتسب به «جناح چپ» بودند ولی آقای جواد آزاده، که سالها در سمت معاون ضد جاسوسی وزارت اطلاعات جای داشت و بعدها گزارش خود از پرونده فوق را منتشر کرد (معروف به «جزوه هشتاد صفحهای») از چهرههای شاخص منتسب به «جناح راست» بود. آقای حسینیان برای حل این معضل به سادگی فرد فوق را به عنوان «دشمن خونی سعید اسلامی» معرفی میکند و پس از آن گرایش «راست» جواد آزاده را بهکلی مسکوت میگذارد و بهطور مطلق بازجویان را «دو خردادی» میخواند! این روش به معنی دستکاری در واقعیتهای تاریخی، آن هم در تاریخنگاری روز، است؛ در زمانی که موضوع تحقیق هنوز زنده و قابل شناسایی و بررسی است، برای دستیابی به نتایج دلبخواه. این نتایج دلبخواه همان آشفتگی است که آقای حسینیان طی دهه اخیر در مسئله قتلهای زنجیرهای پدید آورده است.
آقای حسینیان، ظاهراً، به حزب توده حساسیت خاص دارند و هر گونه گرایش هر کس در هر زمان، حتی در دوره نوجوانی، به مارکسیسم و حزب توده، از دید ایشان «ذنب لایغفر» است؛ حتی اگر اینگونه افراد شخصیتهایی خدوم و فرهیخته چون زندهیادان احمد آرام یا کیومرث صابری فومنی (گل آقا) باشند. معهذا، ایشان کمترین حساسیتی به پیشینه عضویت خانم همارخ اعتماد، مادر سعید امامی، و آقای محمود اعتماد، دایی سعید امامی، در حزب توده ندارند. خانم همارخ اعتماد (متوفی 1366 در تهران)، که مقبره سعید در کنار آرامگاه اوست، در دوران پیش از کودتای 28 مرداد 1332 عضو رسمی حزب توده بود و آقای محمود اعتماد، برادر همارخ، نیز در حزب توده عضویت داشت. معهذا، محمود اعتماد در سال 1335 با بورسیه حکومت پهلوی برای تحصیل در رشته پزشکی به انگلستان رفت. پس از انقلاب خانم همارخ اعتماد نفوذ معنوی فراوان بر خواهرزادههایش، خانم کیوان اعتماد (همسر استیو فریمن آمریکایی، پیمانکار ساختمانی خاندان فرمانفرما) و خانم گیتی اعتماد داشت. خانم کیوان اعتماد هماکنون ساکن نیویورک است. خانم گیتی اعتماد استاد معماری دانشگاه شهید بهشتی بود که به دلیل عضویت در سازمان چریکهای فدائی خلق و اداره تظاهرات گروهی از بانوان علیه پوشش اسلامی (حجاب) در اوائل انقلاب از دانشگاه فوق اخراج شد. همسر خانم گیتی اعتماد، آقای معمارصادقی، نیز اهل شیراز و خویشاوند نزدیک دکتر جوان، مقام بلندپایه و رئیس ساواک در اروپا، بود. (جوان نیز همشهری ما و شیرازی بود!)
همانگونه که در یادداشت پیشین گفتم، دایی دیگر سعید، سرهنگ سلطان محمد اعتماد، در زمان شروع اقامت سعید در آمریکا وابسته نظامی سفارت ایران در واشنگتن بود. او در دولت نظامی ارتشبد ازهاری در مقام سرپرستی گروه جنگ روانی رادیو جای گرفت و پس از انقلاب به مدت هشت ماه توسط اداره اطلاعات نخستوزیری بازداشت و به اتهام ارتباط با افسران آمریکایی تحت بازجویی بود. یکی از پسرانش، بهنام بهمن اعتماد که سعید در بدو اقامت در آمریکا (1355) مدتی در خانه او سکنی گزید، در سالهای اخیر عضو «شورای ملّی مقاومت» (وابسته به منافقین) در انگلستان بود. پسر دیگر بهنام بهرام اعتماد نیز به عنوان منبع اطلاعاتی سرویس اطلاعات نظامی آمریکا شناخته میشود.
چرا آقای حسینیان به این سوابق حساس نیست؟ معهذا، برای افزایش دانش ایشان و کارمندشان درباره حزب توده و پیوندهای آن با اتحاد شوروی سابق مطالعه کتب تألیف یا ویراسته خود را توصیه میکنم که جدّیترین مآخذ نگاشته شده پس از انقلاب در زمینه فوق بهشمار میرود: کژراهه: خاطرات احسان طبری، خاطرات ایرج اسکندری، خاطرات نورالدین کیانوری (سه رهبر اصلی حزب توده که هر سه کتاب ویراسته من است) و نیز جزوه 1200 صفحهای که در هفتههای اخیر توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، با نام حزب توده: از شکلگیری تا فروپاشی، منتشر شده. همانگونه که پیشتر گفتم، این جزوه قریب به دو دهه در دانشکده اطلاعات تدریس میشد ولی به دلیل نیاز به اصلاح برای انتشار و بیماری و فقدان وقت کافی فرصت ویرایش و بازنویسی آن را نیافتم و به همان شکل ابتدایی، با درخواست من بدون ذکر نام مؤلف، منتشر شده است.
آقای حسینیان در سخنرانی جنجالی سال 1378 خود در جمع طلاب مدرسه حقانی قم درباره سعید امامی، و اتهام جاسوسی موساد (سرویس اطلاعاتی اسرائیل)، مطروحه علیه وی از سوی سازمان قضایی نیروهای مسلح، چنین گفت:
«در مورد جاسوسى، گفتم آقاى نیازى چه دلیلى شما براى جاسوسى دارید؟ ایشان فرمودند که آقاى سعید اسلامى در سال 56 و 57 سال آخر دبیرستان و اوّل دانشگاه در آمریکا درس خواندند و در منزل دایى ایشان که وابسته نظامى ایران در آمریکا بوده. سؤال کردم، غیر از این چه دلیل دیگرى دارید؟ باز فرمودند که تحلیل سیاسى قطعى ما این است که جاسوس بوده است. گفتم شما قاضى هستید، حق ندارید تحلیل سیاسى بکنید. تحلیل سیاسى را باید به سیاسى ها واگذار بکنید. دلیل قضایى شما چیست؟ بعد شروع کردم به اشکال کردن. گفتم ببینید آقاى نیازى، سال 56 و 57 آقاى سعید اسلامى چند سالش بود؟ گفت 19 سال. گفتم سال 56 و 57 تا بهمن 57 آمریکا چهل هزار مستشار نظامى [؟!] در ارتش و ساواک ما داشت و آیا عاقلانه است که آمریکا با چهل هزار مستشار که همه شان یک مملکت در دستشان بوده، بیاید یک جوان 19 ساله اى که آن هم در آمریکا مشغول به تحصیل است، جاسوس بکند؟ گفت به هر حال این تحلیل ما است. گفتم این حرفها را نزنید. آبروى کسى که خدمت به جمهورى اسلامى را کرده مى برید و بعداً مى گویید تحلیل ما این است. بعداً جواب خدا را چه مى دهید؟ گفتم دلیل دیگرى دارید؟ گفت در این رابطه تحلیل ما این است. حتى من خیال کردم آقاى نیازى همه ادلّه خودش را نگفته. سؤال کردم آقاى نیازى به هر حال من هم قاضى بودم در این کشور 18 سال قضاوت کردم. سخت ترین جاها و امنیتى ترین پرونده ها هم بنده رسیدگى کردم.[؟!] هیچ کس هم نمى تواند ادعا بکند به اندازه من امنیتى ترین پرونده ها را رسیدگى کرده.[؟!] جاسوس دو تا دلیل دارد. یکى سر پل هست که دارد و یکى هم ابزار جاسوسى. سر پل به این معنا که بنده یا کسى که جاسوس است باید اطلاعات را از اینجا بگیرد و به شخص ثالثى منتقل بکند که او به مرکز جاسوسى خودش مخابره کند. گفتم آیا سرپلى گرفتید؟ گفتند نه. گفتم آیا شناسایى کردید که هنوز دستگیر نکردید؟ گفتند نه. گفتم آیا ابزار و ادواتى گرفتید؟ گفتند نه. گفتم آخر پس چه طورى مى آیید چنین ادعایى مى کنید؟ من خیال کردم که آقاى نیازى واقعا همه اطلاعات را نمى خواهد به من بگوید. خدمت آقاى هاشمى رفسنجانى بعد از این ملاقات رسیدم و همین تحلیل خودم را ارائه دادم. آقاىهاشمى فرمودند که نه. همین جمله را هم گفتم، گفتم من خیال کردم که شاید آقاى نیازى نخواسته همه ادلّه جاسوسى را به من بگوید، گفتند نه اتفاقاً خدمت مقام معظم رهبرى هم که بودیم، وقتى سران سه قوه تشکیل جلسه دادند آقاى نیازى ادله جاسوسى اش را همین ها مطرح کردند[؟!] و من ایراد گرفتم و گفتم آقاى نیازى اینها دلیل بر جاسوسى نیست و آقاى نیازى هم تا پایان نتوانستند پاسخ بدهند و آخر هم مقام معظم رهبرى فرمودند که آقاى نیازى بالاخره شبهه آقاىهاشمى جواب داده نشد. این عین عبارتى بود که آقاىهاشمى طرح کردند.»
در این بررسی از مواردی که زیر آنها خط کشیدهام میگذرم و نادرستی یا نارسایی این موارد را به بحثی دیگر موکول میکنم. نه آمریکا در ایران «چهل هزار مستشار نظامی» داشت، نه سعید امامی در زمان انقلاب 19 ساله بود، نه اقدامات سعید امامی «خدمت به جمهوری اسلامی» بود، نه تمامی ادله آقای نیازی این بود، نه تعریف جاسوسی به این سادگی است، نه «جاسوس» و «نفوذی» یکی است، نه «مستشار بلوند آمریکایی» میتواند به «نفوذی تسبیح به دست» در جمهوری اسلامی بدل شود، و نه تمامی مطالبی که به رهبری گزارش شد این بود. اینگونه تحلیلها ساده کردن مسئله است.
آقای حسینیان سپس توطئه قتلهای زنجیرهای را، که نه تنها من بلکه آقای حسین شریعتمداری نیز آن را ماجرایی بیارتباط با جناحهای سیاسی و ناشی از نفوذ عوامل سرویسهای بیگانه میداند، به تعارض میان جناحهای سیاسی کشور منسوب کرد و از این طریق جنجالی بزرگ به پا نمود. (حسین شریعتمداری در سخنرانی 27 فروردین 1387 خود در مورد قتلهای زنجیرهای گفت: «ما در کیهان در تحقیقاتی که داشتهایم به این نتیجه رسیدیم که شواهدی وجود دارد که این قتلها کار جناح خاصی نبوده و سرویسهای خارجی در آن دست داشتهاند. شریعتمداری افزود: البته اینکه چطور اجرا کردند بحث طولانی میطلبد اما سربسته آنکه عوامل نفوذی که کارشان را به خوبی بلد بودند و خود را به خوبی همرنگ محیط کرده بودند آن را هدایت کردند. وی اضافه کرد: البته ما نمونه این نفوذیها را قبلا هم داشتهایم مثل ناخدا افضلی که فرمانده نیروی دریایی ایران در زمان جنگ بود و درعین حال عضو شاخه نظامی حزب توده بود و اطلاعات مهمی را به بیگانگان میداد.»)
بدینسان، حسینیان آشفتگی عجیبی آفرید که آشفتگیهای پدیدآمده از سوی کسانی چون علیرضا نوریزاده و اکبر گنجی و عمادالدین باقی را تکمیل میکرد. در هیاهویی که حسینیان از یکسو و گنجی و نوریزاده و باقی از سوی دیگر آفریدند اصل ماجرا بهکلی گم شد و سرانجام معلوم نشد سعید امامی که بود و چه کرد؟
من سالها درباره سعید امامی و پیشینه خانوادگی او سکوت کردم تا خود را آلوده جنجالهای ناشی از پرونده شوم قتلهای زنجیرهای نکنم. ولی از همان زمان با حیرت و تأسف جنجالآفرینیهای آقای حسینیان از یکسو و ژورنالیستهای سطحی چون اکبر گنجی و علیرضا نوریزاده از سوی دیگر را دنبال و تحلیل میکردم.
به یقین، اطلاع من از پیشینه فردی و خانوادگی سعید امامی بسیار بیش از آقای حسینیان است. تصویر کمال اعتماد، دایی سعید امامی که منشی پدرم بود، در رساله «زمین و انباشت ثروت» درج شده و در رساله فوق درباره نقش عموی ناتنی سعید امامی، سرهنگ ژاندارمری عباس پاکروان، فرمانده دسته ژاندارمری اعزامی به کوهمره، در سرکوب عشایر سُرخی و شکنجه آنان، در جریان قیام سالهای 1341- 1342 پدرم، سخن گفته ام. سرهنگ پاکروان همان کسی است که پدرم در زمان شروع قیام خود در نامه به ساواک فارس عملکرد او در کوهمره را چنین توصیف کرد:
«حاصل دسترنجم فعلاً مورد چپاول و غارت مأمورین ژاندارم است. پاکروانها که از کیسه خالی این مملکت و این ملّت حقوق میگیرند که حافظ مال مردم باشند اینک خود غارتگر و دزد بیرون میآیند... روز به روز با این رفتار مأمورین ژاندارم بر ناراضیهای مملکت افزوده میشود. آیا فلان عشایر بدبخت چه گناه دارد که مأمورین ژاندارم آنان را شکنجه و عملیات غیرانسانی با آنها عمل شود. آیا فلان شبان عشایر که آقایان ژاندارمها برایشان پاپوش میسازند و بین عائله با آب گرم آنان را تنقیه مینمایند، معلوم است اگر دستش برسد چه عکسالعملی نشان میدهد. آیا خبر دارید مأمورین ژاندارم و چند نفر دلالان آنها وقتی به احشامی میرسند چه میکنند؟ آری بدانید که در هر احشام هر نفر ژاندارم اقلاً بیست رأس گوسفند مردم را ذبح مینماید و هزاران اخاذی دیگر.» (ایل ناشناخته، صص 326-327 )
در زمان نگارش آن نامه به ساواک، پدرم نمیدانست که منشی مورد اعتمادش، کمال اعتماد، خویشاوند نزدیک سرهنگ ژاندارمری عباس پاکروان، تخریبگر اموالش و شکنجهگر مردم کوهمره و سُرخی، است. من نیز تا مدتی پس از مرگ مشکوک سعید امامی از این راز، و از نسبت خویشاوندی سعید با کمال اعتماد و سرهنگ پاکروان، مطلع نبودم.
من، چون بسیاری دیگر از علاقمندان به انقلاب، سعید امامی را «نفوذی» نمیدانستم. او را فردی افراطی میدانستم که به دلیل تندروی پدیده قتلهای زنجیرهای را آفریده است. زمانی که پس از دستگیری سعید امامی مسئله انحراف جنسی او شایع شد، و کار بدانجا رسید که «هاشم»، معاون وقت امنیت وزارت اطلاعات، اتاق معاونت امنیت را آب کشید، با ناراحتی بسیار به دبیرخانه شورایعالی امنیت ملّی رفتم و به آقای علی ربیعی (عباد)، رئیس وقت دبیرخانه شورا، گفتم: شما را به عنوان فردی متدین و باتقوا میشناسم؛ و او را قسم دادم که در مسئله انحراف اخلاقی سعید امامی حقیقت را بگوید. کمی فکر کرد و سپس گفت: صحت دارد. با پرخاش پرسیدم: به چه دلیل؟ گفت: «علاوه بر گواهی پزشک قانونی، که جسد را معاینه و مسئله را تأیید کرده، یونسی، وزیر اطلاعات، سه تن از معاونین و مدیران ارشد خود را برای معاینه جسد فرستاده [بشیر، صابر و یکی دیگر را ذکر کرد که نامش را فراموش کردهام] که یکیشان نماینده دبیرخانه شورای امنیت ملّی نیز بود.» منظورش بشیر بود که دوست صمیمی و همسایه عباد است. عباد افزود: «این سه نفر جسد را معاینه کرده و کتباً انحراف سعید را تأیید کردهاند.» مدتی گذشت. همه جا شایع شد که متهمین قتلهای زنجیرهای زیر شکنجه اعتراف کردهاند و حرفهای پیشین همه تهمت بوده است. ورق برگشت. مطبوعات «راست» و «چپ» (از سیاست روز مؤتلفه تا روزنامههای حزب مشارکت و علیرضا نوریزاده و سایر مخالفان انقلاب و نشریات و سایتهای خارجی) همه به دفاع از سعید امامی و «مظلومیت» او برخاستند. باز با ناراحتی به دفتر عباد رفتم. کمی پس از ورود من، سردار حاج مرتضی رضایی، فرمانده کل پیشین و قائممقام کنونی فرماندهی کل سپاه و فرمانده وقت سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، وارد شد و نشست. از چهره عباد معلوم بود که مایل نیست در برابر حاج مرتضی رضایی از پرونده قتلها سخن بگویم. ولی من، به دلیل عصبانیت، سخن گفتم. پرسیدم: ماجرا چیست؟ چرا ورق برگشت؟ گفت: متهمین را شکنجه دادهاند و اقاریر اجباری گرفتهاند و سعید انحراف جنسی نداشته است. گفتم: مگر شما قبلاً نگفتید سعید منحرف بود؟ عصبانی شد و گفت: «من و آقای خاتمی به بازجوها اعتماد کردیم و هر چه آنها گفتند پذیرفتیم.» گفتم: «آقا عباد ببینید. من آلت دست نیستم که هر چه بگویند بپذیرم و تکرار کنم. آن دفعه که درباره انحراف سعید پرسیدم به من نگفتید که او منحرف بود چون بازجوها این را میگویند و ما حرف بازجوها را قبول داریم. شما گفتید علاوه بر گواهی پزشکی قانونی دال بر انحراف مزمن سعید از دوران نوجوانی، سه نماینده مورد وثوق شما و آقای یونسی جسد را معاینه کرده و کتباً این مسئله را تأیید کردهاند.» با ناراحتی از عباد و حاج مرتضی رضایی جدا شدم. برخورد تند من به عباد منجر شد به پایان دوستی دیرین و قطع رابطه با او، که تاکنون ادامه دارد، و تماسهای بعدی حاج مرتضی رضایی با من و ملاقاتهای مفصل با ایشان و سخنرانی من برای مسئولین رده بالای حفاظت اطلاعات سپاه سراسر کشور که از 9 صبح تا 5 بعد از ظهر طول کشید و طی آن یک بشقاب پر سیگار کشیدم! موضوع این سخنرانی، برای مسئولین درجه اوّل اطلاعاتی سپاه، بازبینی تاریخ معاصر ایران از زاویه اطلاعاتی بود. متن این سخنرانی در اسناد حفاظت اطلاعات سپاه موجود است.
تناقضهای بیان شده درباره سعید امامی و پیشینه او منجر به کاوش جدّی من شد. به نتایجی حیرتانگیز رسیدم. سعید امامی در زمان انقلاب، برخلاف گفته آقای حسینیان 19 ساله نبود، بیست و دو ساله بود. پدر معنوی و مربی خانوادهاش شیخ مهدی صدرزاده جهرمی است که ابتدا روحانی بود و عضو حزب برادران و از اطرافیان مرحوم آیتالله حاج سید نورالدین شیرازی. او به کمک آیتالله سید نورالدین شیرازی نماینده مجلس شد ولی اندکی بعد لباس روحانیت را کنار نهاد. صدرزاده در دورانهای متمادی، در تمامی ادواری که سردار فاخر حکمت ریاست مجلس را به دست داشت، نایبرئیس مجلس بود. صدرزاده از بنیانگذاران و گردانندگان شبکههای فراماسونری در جنوب ایران است و در کتاب فراموشخانه و فراماسونری در ایران، نوشته اسماعیل رائین، نیز نام او به عنوان عضو «لژ مهر» درج شده. مادر سعید امامی از خانواده اعتماد و خواهرزاده مهدی صدرزاده است. بسیاری از اعضای خانواده اعتماد عضو فرقه بهائی هستند و با خانواده روحانی (اهل سروستان، معروف به بهائیگری) پیوند سببی دارند. (برای مثال، آقای فرهاد اعتماد شوهر خانم گلی روحانی بود.)